شکوهمندی

لغت نامه دهخدا

شکوهمندی. [ ش ُ م َ ] ( حامص مرکب ) دارای شکوه بودن. رجوع به شکوه شود. || لیاقت. ( ناظم الاطباء ). || وقار. جلال. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ فارسی معین ) :
گفت ای فلک شکوهمندی
بالاترت از فلک بلندی.نظامی.

فرهنگ عمید

وقار، جلال.

فرهنگ فارسی

ترس و بیم خوف و هراس یا سخن شنیدن .
وقار جلال شان .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم