سگزی. [ س َ ] ( ص نسبی ) منسوب به سگز به سیستان. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). سیستانی چه مردم سیستان به سخت جانی و سخت جگری مشهورند لهذا سیستان را سگستان گویند و سِجزی معرب آن و این با یای نسبت به سجستان نیست چنانکه صاحب قاموس گفته که منسوب باشد بلکه سجزی معرب سگزی است و یای سگزی یای نسبت نیست. ( رشیدی ). بعضی گویند سگزی به معنی سیستانی است چه سیستان را سگستان هم میگویند و آن مخفف سگزیستان است. و معرب آن سجزی باشد. ( برهان ). منسوب به سگز. سیستان. رک : سگستان و سیستان : برآشفت با سگزی آن نامدار زبان را به دشنام بگشاد خوار.فردوسی.عیاران سیستان گفتند... او را خود چه خطر باشد... و هرچه مردم سگزی بودند برنشستند. ( تاریخ سیستان ). مگر که آن یخ و آن میوه سگزیان خوردند که همچو ایشان من شیرمرد و عیارم.سوزنی. سگزی. [ س َ ] ( اِخ ) نام کوهی است از سیستان مابین کیچ و مکران و دریای سند از پهلوی او میگذرد و تولد رستم در آن بود و در این تأمل است و بحجت نپیوسته است.( از رشیدی ). نام کوهی باشد در زابلستان و ساکنان آنجا را بنام آن کوه میخوانند و سگزیان میگویند رستم زال از آنجاست. ( برهان ). رجوع به سگز و سگستان شود.
فرهنگ عمید
= سکزی
فرهنگ فارسی
( صفت ) منسوب به سگزستان سکستان سیستان . ۱ - از مردم سیستان سیستانی . ۲ - لهجه سیستانیان . نام کوهی است از سیستان مابین کیچ و مکران و دریای سند از پهلوی او میگذرد .