سقلابی

لغت نامه دهخدا

سقلابی. [ س َ ] ( ص نسبی ) منسوب به سقلاب که نام قوم و ولایت است :
رخ او چون رخ آن زاهد محرابی
بر رخش بر اثر سبلت سقلابی.منوچهری.چو آید زو برون حمدان بدان ماند سر سرخش
که از بینی سقلابی فرودآید همی خله.عسجدی.بیست ویک خیلتاش سقلابی
خیل دیماه را شکست آخر.خاقانی.به چین کرده سقلابی ترکتاز
سموری ببر طاسیی کرده باز.نظامی.کنم دست پیچی بسنجابیان
زنم سکه بر سیم سقلابیان.نظامی.رجوع به صقلابی شود.

فرهنگ عمید

از مردم سقلاب، اسلاو.

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به سقلاب از قوم سقلاب.
منسوب بسقلاب که نام قوم و ولایتی است .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم