قادر سخن

لغت نامه دهخدا

قادرسخن. [ دِ س ُ خ َ ]( ص مرکب ) چیره گفتار. سخنگو. گشاده زبان :
چنان قادرسخن شد در معانی
که بحری گشت در گوهرفشانی.نظامی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) سخنگوی گشاده زبان .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم