عصافیر

لغت نامه دهخدا

عصافیر. [ ع َ ] ( ع اِ ) ج ِ عُصفور. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( دهار ). گنجشکان. سبکبالان. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به عصفور شود. || نَقّت ( طارت ) عصافیرُ بطنه ؛ گرسنه شد. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || طارت عصافیر رأسه ؛ کنایه از بزرگسالی و سالمندی است. ( از اقرب الموارد ). || عصافیرالقَتَب ؛ میخهای پالان شتر. ( منتهی الارب ). || عصب ها و پی ها که بر استخوانهای سِنسِن است. ( از اقرب الموارد ). رجوع به سنسن شود. || عصافیرالمنذر؛ شتران نیکو و نجیب که پادشاه نعمان بن منذر را بود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ): وهب النعمان للنابغة مائة من عصافیره. ( اقرب الموارد ). || درختی است مسمی به «من رأی مثلی » و مر او را صورتی است مانند عصافیر، و در پارس بسیار میشود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
- لسان العصافیر ؛ درخت زبان گنجشک. ( ناظم الاطباء ). رجوع به لسان العصافیر شود.

فرهنگ عمید

= عصفور

فرهنگ فارسی

جمع عصفور
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال قهوه فال قهوه فال حافظ فال حافظ