زبان داشتن

لغت نامه دهخدا

زبان داشتن. [ زَ ت َ ] ( مص مرکب ) دارای زبان بودن. زبان داری. || قدرت تکلم داشتن. مقابل زبان بستگی. بی زبانی بمعنی ناتوانی از سخن :
اگر مرده مسکین زبان داشتی
به فریاد و زاری فغان داشتی.سعدی ( بوستان ).رجوع به زبان دار و زبان داری شود. || زبان داشتن با کسی. رجوع به زبان شود.

فرهنگ فارسی

قدرت تکلمداشتن مقابل زبان بستگی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم