لغت نامه دهخدا
بفر علم و دانش روزه دار است
همان بی طاعتی بسیارخواری.ناصرخسرو.عاریت برده ز کام روزه داران بوی مشک
در لب خم کرده زخم ضیمران انگیخته.خاقانی.عشق آتشی است کاتش دوزخ غذای اوست
پس عشق روزه دار و تو در دوزخ هوا.خاقانی.نوشین چو دم صبوح خواران
مشکین چو دهان روزه داران.خاقانی.ز من پرس فرسوده روزگار
که بر سفره حسرت خورد روزه دار.سعدی ( بوستان ).بازآ که در فراق تو چشم امیدوار
چون گوش روزه دار بر اﷲاکبر است.سعدی.آن روز که روزه دار بودی موافقت کردی و روزه را گشادی. ( انیس الطالبین ).