زبان زده

لغت نامه دهخدا

زبان زده. [ زَ زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) گفتگوشده. مذاکره شده. ( ناظم الاطباء ). || مشهورشده. بر سر زبان افتاده :
شد همچو او زبان زده هر سخن سرای
ناسور کون خر سر خمخانه جوش کرد.سوزنی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم