ریشه دار

لغت نامه دهخدا

ریشه دار. [ ش َ / ش ِ ] ( نف مرکب ) دارای ریشه. گیاهی که دارای ریشه است. || دارای جراحت. دارای ریش. مجروح. ریشدار. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || جامه ای که طره ها و رشته های آویزان دارد. ( یادداشت مؤلف ). || دارای سابقه و اصل و بیخ : اختلاف من با او ریشه دار است. || اصیل. عریق. دارای نژاد و نسب و تبار.

فرهنگ عمید

۱. هر گیاهی که ریشه دارد.
۲. [مجاز] شخص اصیل و نجیب، بااصل ونسب.

فرهنگ فارسی

دارای ریشه . گیاهی که دارای ریشه است . یا دارای جراحت .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم