دام کشی

لغت نامه دهخدا

دامکشی. [ ک َ ] ( حامص مرکب ) عمل دام کش. گستردن دام. نهادن دام. || بازی دادن. || خلاص کردن از دام. برداشتن دام. برچیدن دام و آزاد کردن در دام افتاده. || یاری دادن. رفع گرفتاری کردن. مقابل دامن کشیدن که ترک یاری دادن و ترک یار گفتن هنگام گرفتاری اوست :
یار مساعد بگه ناخوشی
دامکشی کرد نه دامن کشی.نظامی.

فرهنگ فارسی

عمل دام کش
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال کارت فال کارت فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال تک نیت فال تک نیت