دست تنگی

لغت نامه دهخدا

دست تنگی. [ دَ ت َ ] ( حامص مرکب ) صفت و حالت دست تنگ. عسرت. اعسار. ضیق معاش. تنگدستی. درویشی. فقر و مسکنت. سختی معیشت : نقل است که در مرض موت بودی و یکی درآمد و از دست تنگی روزگار شکایت کرد، پیراهن بدو داد. ( تذکرة الاولیاء عطار ). از دهر مخالف به فغان آمده بود و از حلق فراخ و دست تنگی به جان. ( گلستان سعدی ).
- امثال :
دست تنگی سخت تر از جای تنگی است . ( امثال و حکم ). و رجوع به دست تنگ شود.

فرهنگ عمید

تنگدستی، تهیدستی، بی چیزی.

فرهنگ فارسی

تهیدستی بیچیزی فقر .
صفت و حالت دست تنگ عسرت اعسار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال تاروت فال تاروت فال پی ام سی فال پی ام سی فال اعداد فال اعداد