دار ملک

لغت نامه دهخدا

دار ملک. [ رِ م ُ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پایتخت. دارالملک. مرکز فرمانروایی :
دار ملک خویش را ضایع چرا باید گذاشت
مر سپاهان را چرا کرده ست بر غزنین گزین.فرخی. || سرزمین :
نخستین بار گفتش کزکجایی ؟
بگفت : از دارملک آشنایی.نظامی. || کاخ. قصر :
کلید همه دارملک سلاطین
بزیرگلیم گدایی طلب کن.خاقانی.رجوع به دارالملک شود.

فرهنگ فارسی

پایتخت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم