خوش طعم

لغت نامه دهخدا

خوش طعم. [ خوَش ْ / خُش ْ طَ ] ( ص مرکب )بامزه. لذیذ. گوارا : و چیز خوش طعم چون انگبین و شکر به آن یار کنند تا بوی و طعم آن بدان بپوشند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). آن چشمه شکافته شود و آبی سرد خوش طعم صافی از آنجا بیرون آید. ( تاریخ قم ).

فرهنگ عمید

= خوش مزه

فرهنگ فارسی

بامزه لذیذ
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم