خرده کاری

لغت نامه دهخدا

خرده کاری. [ خ ُ دَ / دِ ] ( حامص مرکب ) نازک کاری. ( آنندراج ). ریزه کاری :
بزرگ امّید هم در خرده کاری
ز لب میکرد هر دم شهدباری.ناصرخسرو.هرکه شعر بلند من خواند
کآن یکی ازفلک سواریهاست
گو بزرگی کن و متاز از آنک
زیر هر حرف خرده کاریهاست.سیدحسن غزنوی.حقایق خرده کاری و چابکدستی بتقدیم رسانیده. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 63 ).
رخساره عروس بزرگی نیافت زیب
الا بخرده کاری مشاطه سخن.سلمان ساوجی. || به اصطلاح صناعان ، ریزه کاری که استادان زرگر و خاتم بند از عاج و استخوان دیگر حیوانات در چیزهای مانند خانه آئینه و دسته کارد و صندوقچه و امثال آن کنند.( آنندراج ). ریزه کاری در بنایی. ( یادداشت بخط مؤلف ):
خرده کاری بکار بنایی
نقشبندی بصورت آرایی.نظامی.هرچه در طرز خرده کاری بود
نقش دیوار آن عماری بود.نظامی.خرده کاری بود و تفریقش خطر
همچو اوصال بدن با همدگر.مولوی.کرده در پهلوی من جا تیغ مینارنگ او
خرده کاری میکند از استخوان آئینه دار.اشرف ( ازآنندراج ).|| کارهای جزئی از کار بزرگ بنایی. بقیه کارهای کوچک از کاری بزرگ ، چون : بنائی خانه تمام شده بعضی خرده کاری های آن مانده است. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ عمید

۱. انجام کارهای کوچک و جزئی.
۲. [مجاز] به دقت انجام دادن کاری.

فرهنگ فارسی

عمل خرده کار
نازک کاری ریزه کاری
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال چوب فال چوب فال شمع فال شمع فال مکعب فال مکعب