ختنی

لغت نامه دهخدا

ختنی. [ خ ُ ت َ ] ( ص نسبی ) آنچه منسوب به ختن است و اغلب برای صفت نافه و خوبرویان بکار رود :
شنیده ام که مقالات سعدی از شیراز
همی برند بعالم چو نافه ختنی.سعدی ( خواتیم ).
ختنی. [ خ ُ ت َ ] ( اِخ ) داودبن سلیمان بن داودبن سلیمان ختنی. از فقیهان است او از ابوعلی بن سلیمان مرغینانی حدیث شنید و او را ابوحفص عمربن محمدبن احمد نسفی در کتاب خود نام برده است. حجاج میگوید داودبن سلیمان برای اطلاع از مجموعات ومسموعات من قصد دیدار من کرد. ( از انساب سمعانی ).
ختنی. [ خ ُ ت َ ] ( اِخ ) علی متأخر که منسوب است به شهر ختن. ( از منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

۱. از مردم ختن.
۲. تهیه شده در ختن: شنیدهام که مقالات سعدی از شیراز / همی برند به عالم چو نافهٴ ختنی (سعدی۲: ۵۹۰ ).

فرهنگ فارسی

علی متاخر که منسوب است به شهر ختن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم