خاک مال

لغت نامه دهخدا

خاک مال. ( اِمص مرکب ) مالیدن با خاک. || کنایه از ذلیل و خوار و با لفظ «کردن » و «دادن » و «خوردن » مستعمل است. ( آنندراج ) :
چنان چست و چابک نهد دست و پا
که نعلش دهد خاک مال هوا
وز آن میخورد سایه این خاک مال
که یکجای باشد قرارش محال.ظهوری ( از آنندراج ).کی بمردن آسمان از خاکمالم بگذرد
بالم از پرواز چون ماند پر تیرم کند.صائب ( از آنندراج ).بر گوهرم غبار یتیمی فزون شود
چندانکه چرخ بیش دهد خاک مال من.صائب ( از آنندراج ).صبح نشاط ما شده با شام غم یکی
ناخورده خاک مال زمین آسمان ما.منیر ( از آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. مالیدن خاک به چیزی، به ویژه ظروف، برای شستن آن.
۲. [مجاز] خوار و ذلیل کردن.

فرهنگ فارسی

مالیدن با خاک .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم