لغت نامه دهخدا خالی ماندن. [ دَ ] ( مص مرکب ) تهی ماندن از. || بی اهل ومردم شدن. بی ساکن شدن. چون : بلاد از مردم خالی ماند.شغر. ( منتهی الارب ). || خالی نماندن ؛ از عهده کاری برآمدن : خدمتکار اگرچه فرومایه باشد از دفع مضرتی... خالی نماند. ( کلیله و دمنه ).