لغت نامه دهخدا
تا رسیدند هر دو دوشادوش
به بیابانی از بخار به جوش.نظامی.هرکجا روی آورم بخت سیه همره بود
گاه دوشادوش من گاهی به پیشاپیش من.( یادداشت مؤلف ).
دوشادوش. ( اِ مرکب ، ق مرکب ) ( مرکب از «دوش » ریشه مضارع دوشیدن ) دوش ها بدوش. دوشیدن از پس دوشیدن. دوشیدن پشت سرهم. لاینقطع دوشیدن. || در بیت زیر ازسوزنی ظاهراً معنی پیاپی و متصل می دهد :
تا سخن طفل بود شاعر دانا دایه
خاطرش پستان زو شیر خورد دوشادوش.سوزنی.