درگر

لغت نامه دهخدا

درگر. [ دُ گ َ ] ( ص مرکب ) درودگر. نجار. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
بفرمود تا درگران آورند
سزاوار چوبی گران آورند.فردوسی.بفرمود تا درگری پاک مغز
یکی تخته جست از پی کار نغز.فردوسی.ورا درگر آمد ز روم و ز چین
ز مکران و بغداد و ایران زمین.فردوسی.بسر بر یکی کرد صندوق نغز
بیاراست آن درگر پاک مغز.فردوسی.برفتند بیداردل درگران
بریدند از او تخته های گران.فردوسی.

فرهنگ عمید

درودگر، چوب تراش، نجار.

فرهنگ فارسی

( صفت ) کسی که شغلش ساختن آلات چوبی است نجار چوب تراش .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم