خرزین

لغت نامه دهخدا

خرزین. [ خ َ ] ( اِ مرکب ) چوبی باشد دراز که در طویله ها نصب کنند و زینها و یراق اسبها را بر بالای آن نهند. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان قاطع ) :
وآن سوار است که بر گردون ماه
پیش او چون زین بر خرزین اسب.ابوالفرج رونی.در روم کند رکاب سالارش
زین را ز صلیب رومیان خرزین.امیرمعزی.خیمه ها را میخ فرماید ز رمح رومیان
زین ها را از صلیب کافران خرزین کند.امیرمعزی.از پی احیای دین چو ابر بهاری
بر سر خرزین ندیده خنگ تو زین را.انوری.|| سه پایه ای که زین اسب را بر بالای آن گذارند. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان قاطع ). || تخت گاهی که بر گوشه صفه ها سازند.( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جهانگیری ). || نوعی پالان. ( از انجمن آرای ناصری ) ( از برهان قاطع ) ( ازناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جهانگیری ). || رف. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

سه پایه یا چوبی که در کنار طویله نصب می کنند و زین و یراق اسب را روی آن می گذارند.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - چوبی دراز که در طویله ها نصب کنند و زین و یراق اسب را بر بالای آن نهند . ۲ - نوعی پالان .
چوبی دراز باشد که در طویله نصب کنند و زین و یراق اسب را بر بالای آن نهند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال مکعب فال مکعب فال راز فال راز