خام دستی

لغت نامه دهخدا

خام دستی. [ دَ ] ( حامص مرکب ) ناتجربه کاری ( غیاث اللغات ) :
نه چون خامکاری که مستی کند
بخامه زدن خام دستی کند.نظامی.دید آخر ساعد چون نقره خامش رقیب
شد خراب از خام دستیهای جانان خانه ام.صائب ( از آنندراج ).بدست غیر دادی ساعد چون نقره ٔخامت
بقربان سرت گردم مکن این خام دستیها.مخلص کاشی ( ازآنندراج ).|| مال بیمصرف خرج کردن. ( ازغیاث ). || نارضایتی. ( اشتینگاس ).

فرهنگ فارسی

ناتجربه به کاری .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم