تازه رخ

لغت نامه دهخدا

تازه رخ. [ زَ / زِ رُ ] ( ص مرکب ) روی گشاده. خوشرو. گشاده رو. تازه رخسار. تازه روی. خوشروی :
در باغ بگشاد پالیزبان
بفرمان آن تازه رخ میزبان.فردوسی.بدو گفت بهرام تیره شبان
که یابد چنین تازه رخ میزبان ؟فردوسی.کُه کن و بارکش و کارکن و راه نورد
صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز.منوچهری.ما سیکی خوار نیک ، تازه رخ و صلحجوی
تو سیکی خوار بد، جنگ کن و ترشروی.منوچهری.

فرهنگ عمید

تازه رخسار، تازه رو.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال زندگی فال زندگی فال انگلیسی فال انگلیسی فال ورق فال ورق