ضائع

لغت نامه دهخدا

ضائع. [ ءِ ] ( ع ص ) رجوع به ضایع شود.
ضائع. [ ءِ ] ( اِخ ) ابن الضائع. از نحویان مغرب است.

فرهنگ فارسی

۱ - تباه تلف . ۲ - بی فایده بیهوده بیثمر . ۳ - فرو گذاشته بی تیمار که کسی در فکر وی نباشد . ۴ - مهمل بیکار . ۵ - گم ۶ - گندیده ( تخم مرغ و مانند آن )
ابن الضائع از نحویان مغرب است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال حافظ فال حافظ فال شمع فال شمع فال پی ام سی فال پی ام سی