زبان دار

لغت نامه دهخدا

زبان دار. [ زَ ] ( نف مرکب ) دارای زبان. || کسی که میتواند مطلب خود را خوب ادا کند. ( فرهنگ نظام ). مِقوَل. ( منتهی الارب ). || مجازاً، صریح.روشن. مدلل. آشکار: شرحی زبان دار به او بنویسد. نامه ای زبان دار به او بنویس. رجوع به زبان داشتن شود.

فرهنگ عمید

۱. گویا، سخنگو.
۲. آن که بتواند مطلب خود را خوب بیان کند.

فرهنگ فارسی

کسی که می تواند مطلب خود را خوب بیان کند مجازا صریح روشن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم