جامه باف

لغت نامه دهخدا

جامه باف. [ م َ / م ِ ] ( نف مرکب ) آنکه جامه بافد. جامه بافنده. نساج. جولاهه :
بی نگار جامه بافم هست تا بازارها
بهر من هر لحظه پیدا میکند سر کارها.سیفی ( از آنندراج ).
جامه باف. [ م َ / م ِ ] ( اِخ )نام او سیدمحمد و شاعری است از سادات مشهد. سپس بهندوستان رفته چون رباعی بسیار می سرود بلقب «میررباعی »شهرت یافت. وی بسال 972 هَ.ق. درگذشت. از اوست :
در مزرع دهر کزنشاط آمده پاک
دهقان اجل نریخت جز تخم هلاک
چون دانه گندم همه زآن با دل پاک
از خاک برآمدند و رفتند بخاک.( از قاموس الاعلام ).

فرهنگ عمید

۱. بافندۀ جامه.
۲. پارچه باف، نساج، جولاهه.

فرهنگ فارسی

نام او سید محمد و شاعری است از سادات مشهد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تک نیت فال تک نیت فال ابجد فال ابجد فال تاروت فال تاروت