بی حمیت

لغت نامه دهخدا

بی حمیت. [ ح َ می ی َ ] ( ص مرکب ) بر قیاس معنی حریت. ( آنندراج ). بی ننگ و عار. بی نام و ننگ. بی غیرت. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
توبه کند شیرز شیری هگرز
گرچه شتر کاهل و بی حمیت است.ناصرخسرو.بددل دزد و جلد و بی حمیت
روبه و شیر و گرگ و کفتارند.ناصرخسرو.از آن بی حمیت بباید گریخت
که نامردیش آب مردم بریخت.سعدی.ببین آن بی حمیت را که هرگز
نخواهد دید روی نیک بختی.سعدی.

فرهنگ معین

(حَ یَّ ) [ فا - ع . ] (ص مر. ) بی غیرت .

فرهنگ عمید

۱. بی غیرت، بی تعصب.
۲. بی مروت.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه مردانگی ندارد نامرد مقابل باحمیت . ۲ - آنکه حس ناموس پرستی ندارد بی ناموس بیغیرت مقابل با حمیت .

ویکی واژه

بی غیرت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم