بی حمیت. [ ح َ می ی َ ] ( ص مرکب ) بر قیاس معنی حریت. ( آنندراج ). بی ننگ و عار. بی نام و ننگ. بی غیرت. ( یادداشت بخط مؤلف ) : توبه کند شیرز شیری هگرز گرچه شتر کاهل و بی حمیت است.ناصرخسرو.بددل دزد و جلد و بی حمیت روبه و شیر و گرگ و کفتارند.ناصرخسرو.از آن بی حمیت بباید گریخت که نامردیش آب مردم بریخت.سعدی.ببین آن بی حمیت را که هرگز نخواهد دید روی نیک بختی.سعدی.
فرهنگ معین
(حَ یَّ ) [ فا - ع . ] (ص مر. ) بی غیرت .
فرهنگ عمید
۱. بی غیرت، بی تعصب. ۲. بی مروت.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - آنکه مردانگی ندارد نامرد مقابل باحمیت . ۲ - آنکه حس ناموس پرستی ندارد بی ناموس بیغیرت مقابل با حمیت .