بلوری

لغت نامه دهخدا

بلوری. [ ب ُ ] ( ص نسبی ) منسوب به بلور. بلورین. رجوع به بلور شود. || به رنگ بلور. || سخت سپید. سخت پاکیزه و بی آمیغ: یخ بلوری. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ عمید

۱. مانند بلور.
۲. تهیه شده از بلور: ظرف بلوری.
۳. [مجاز] درخشان: ساق بلوری.

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به بلور ساخته شد. از بلور بلورین .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم