تردست

لغت نامه دهخدا

تردست. [ ت َ دَ ] ( ص مرکب ) مردم جلد وچست و چابک را گویند. ( برهان ). چست و چابک. ( فرهنگ رشیدی ). کنایه از چست و چالاک و چابک بود. ( انجمن آرا ). جَلد و چابک و چالاک و ماهر. ( ناظم الاطباء ). چست وچالاک. ( غیاث اللغات ). در این ترکیب لفظ تر بمعنی چست و چالاک است. ( آنندراج ). || غایتش کنایه از کسی هست که عمل بدست کند چون نقاش و مصوِّر و امثال آن. ( آنندراج ). بعضی از محققان نوشته اند که بمعنی مَشّاق و کامل هنر و مستعمل در کاری که بدست تعلق دارد، و در سراج اللغات بمعنی چالاک دست ، و اطلاق این لفظبر کسانی کنند که عمل بدست نمایند چنانکه نقاش و کاتب. ( غیاث اللغات ). || شعبده باز که با سرعت عمل ، حقیقت را از بیننده منع کند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || که بسرعت رباید، بی آنکه کسی آگاه شود. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
کشتزار ایزد است این خلق و این تردست مرگ
داس این کشت ای برادر همچنین باشد سزا.ناصرخسرو.رجوع به تردستی شود.
|| ترصدا. ترنغمه. خوش نوا. ( مجموعه مترادفات ص 152 ). رجوع به ماده بعد شود.

فرهنگ معین

(تَ. دَ ) (ص مر. ) ۱ - چابک ، زرنگ . ۲ - ماهر. ۳ - شعبده باز.

فرهنگ عمید

۱. زرنگ، ماهر.
۲. چست وچابک.
۳. کسی که چیزی را به آسانی و به سرعت برباید.
۴. نیرنگ باز.
۵. شعبده باز.

فرهنگ فارسی

کنایه ازچست وچابک، زرنگ، ماهر، شعبده باز

ویکی واژه

چابک، زرنگ.
ماهر.
شعبده باز.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم