تردماغ. [ ت َ دَ ] ( ص مرکب ) سرخوش و نیم مست. ( غیاث اللغات ). تازه دماغ. ( آنندراج ). خوش. خوشحال. خوشدل. شنگول. پر از نشاط و خرمی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).رجوع به تردماغی و تردماغ شدن و تردماغ کردن شود.
فرهنگ معین
( ~. دِ ) (ص مر. ) بانشاط ، سرزنده .
فرهنگ عمید
بانشاط، سرحال.
فرهنگ فارسی
سر خوش و نیم مست . تازه دماغ . خوش خوشحال خوشدل شنگول پر از نشاط و خرمی .
ویکی واژه
سرخوش و نیم مست. تازه دماغ. خوش. خوشحال. خوشدل. شنگول. پر از نشاط و خرمی. بانشاط ، سرزنده. در سراج نوشته که مستی چند مرتبه دارد، اول سرخوش ، بعد از آن تردماغ ، بعد از آن سیهمست ، بعد از آن خراب (غیاث اللغات) با نشاط، سرزنده.