لغت نامه دهخدا
گاهی در شماره کردن بعدد، «تا» الحاق کنند: دوتا، ده تا، هزارتا، صدهزارتا، هزارهزارتا. و این «تا» چیزی بر معنی عدد نمی افزاید :
رفیقان او با زر و ناز و نعمت
پس او آرزومند یک تا زغاره.ابوشکور ( از فرهنگ رشیدی ).اندر شکمش هست یکی جان و سه تا دل
وین هر سه دل او را ز سه پاره ستخوانست.منوچهری.جامه های رومی و دیگراجناس هزارتا. ( تاریخ بیهقی ).
هر روز بیست تا نان بر طبقی نهاده بر روی آب فرود آمدی. ( قابوسنامه ). و من جهد کردمی تا دو سه تا از آن نان بر گرفتمی. ( قابوسنامه ). بعض پریان را با خود ببرد تای ده را بفرستاد تا خبری از لشکرشه ملک بیاورند. ( اسکندرنامه خطی نسخه سعید نفیسی ).
خبر بشاه اسکندر آمد که یکی از ایشان آمده است و تای ده دیگری با وی آمده اند به پیغام پیش شاه. ( اسکندرنامه خطی نسخه سعید نفیسی ) و پریان را تای صد با رسول بفرستاد. ( اسکندرنامه خطی نسخه سعید نفیسی ). اسکندر گفت چه کردی ؟ گفت ده تا استر کره آوردم. ( اسکندرنامه خطی نسخه سعید نفیسی ).
ز بی تمیزی این هر دوتا چو بندیشم
چو بی زبانان هرگز بکس نگویم راز.مسعودسعد.از غایت جود و کرم و بر و مروت
ناخواسته بخشی به همه خلق همه چیز
آن بخت ندارند که ناخواسته یابند
چیز این دو سه تا شاعر بی مغز چو گشنیز.سوزنی.تنگ دهان تو خاتمی است چنانک
کز دو عقیق یمن نگین دارد
بند گشا آن نگین و زیر نگین
سی و دو تا لؤلؤ ثمین دارد.سوزنی.هر روز از برای سگ نفس بوسعید
یک کاسه شوربا و دو تا نانت آرزوست.سعدی.چهل تامرد گردان دلاور
کشیده چون زنان در روی چادر.ولی.و گاه بجای یک تا، تایی ( با یای نکره و وحدت ) آورند :
دُر چنین جوی ورنه پیش دکان
تو و خر مهره ای وتایی نان.سنائی.کفش او از پای برون کن و تایی بیست بر سرش زن. ( چهارمقاله ).
و مأمون بتایی نان حکم نتوانستی کردن توقیع فضل کردی و مهر او نهادی. ( کتاب النقض ص 417 ).
ای شکم خیره بتایی بساز
تا نکنی پشت بخدمت دوتا.( گلستان ).