بلندپرواز

لغت نامه دهخدا

بلندپرواز. [ ب ُ ل َ پ َ ] ( ص مرکب ) پرنده ای که در آسمان اوج گیرد. ( فرهنگ فارسی معین ) :
مرغی است دلم بلندپرواز
اما ز قضاش دام روزی است.خاقانی.چه نیکبخت کسانی که اهل شیرازند
که زیر بال همای بلندپروازند.سعدی.کجا به صید ملخ همتت فرود آید
بدین صفت که تو باز بلندپروازی.سعدی.باز بلندپرواز ایزد متعال. ( حبیب السیر چ تهران ج 3 ج 4 ص 322 ).
قَلَولی ̍؛ مرغ بلندپرواز. ( منتهی الارب ). || دورپرواز. که مدت طولانی تواند پرید. که قدرت پرواز طولانی دارد. || مایل به رفعت و عظمت. ( ناظم الاطباء ). آنکه آرزوی ترقی بسیار دارد. ( فرهنگ فارسی معین ). || لافزن. ( ناظم الاطباء ). خودستا. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ معین

( ~. پَ ) (ص مر. ) آن که آرزوی ترقی بسیار دارد.

فرهنگ عمید

۱. پرنده ای که در آسمان اوج گیرد، مانند باز، عقاب، و مانندِ آن.
۲. [مجاز] ویژگی کسی که آرزوی ترقی و عظمت دارد و بیش از مقام و مرتبه اش خودنمایی و خودستایی می کند، بلندگرای.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- پرنده ای که در آسمان اوج گیرد ۲ - آنکه آرزوی ترقی بسیار دارد مایل برفعت و عظمت . ۳ - لافزن خود ستا .

ویکی واژه

آن که آرزوی ترقی بسیار دارد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم