بی محل

لغت نامه دهخدا

بی محل. [ م َ ح َل ل / م َ ح َ ] ( ص مرکب )( از: بی + محل ) بیجای. ( آنندراج ). نابجای. ( یادداشت مؤلف ) : در عقد نکاح و عروسی وی [ طغرل ]تکلفهای بی محل نمود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 254 ). رجوع به محل شود. || بی وقت. ( آنندراج ). بی هنگام. بی وقت. ( ناظم الاطباء ). نابهنگام :
گفت خیر است در این وقت کرا میخواهی
بی محل آمدنت بر در ما بهر چه بود.نظامی.- امثال :
خروس بی محل ؛خروسی که نه بوقت خواند. || آنکه در غیرموقع حاجتی طلبد. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به محل شود.
|| بی اعتبار.( یادداشت مؤلف ) :
بچشم عقل درین رهگذار پرآشوب
جهان و کار جهان بی ثبات و بی محل است.حافظ.- چک بی محل ؛ چک بی اعتبار. که در حساب بانکی آن چک برابر مبلغی که روی ورقه چک نوشته شده است پول نباشد.
- حواله بی محل ؛ حواله ای که در نزد محال علیه چیزی از حواله دهنده نباشد. ( یادداشت مؤلف ).
|| نالایق ونامناسب. ( ناظم الاطباء ) :
ملول مردم و کالوس ، بی محل باشد
مکن نگارا این خوی و طبع را بگذار.ابوالمؤید بلخی.- بی محل کردن ؛ اعتنانکردن. ناپذیرفتن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مَ حَ ) [ فا - ع . ] (ص مر. ) بی ارزش ، بی اعتبار.

فرهنگ فارسی

بیجای . نابجای . یا بی وقت . بی هنگام . نابهنگام .

ویکی واژه

بی ارزش، بی اعتبار.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال تک نیت فال تک نیت فال احساس فال احساس