تبجیل. [ ت َ ] ( ع مص ) بزرگ داشتن. ( از تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( دهار ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ). گرامی داشتن کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). عزت کردن و تعظیم کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). تعظیم کردن. ( فرهنگ نظام ). تعظیم و تکریم و گرامی داشتگی. ( ناظم الاطباء ) : شادمان باد و بر هر مهی او را تبجیل کامران باد و بر هر شهی او را تعظیم.فرخی.و حاجب بزرگ عبداﷲ طاهر بیش از همه او را تبجیل و مراعات و معذرت پیوست. ( تاریخ بیهقی ). سلطان در ترتیب و تبجیل قدرو تمشیت کار و تمهید رونق او به همه غایتی برسید. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 438 ). بهاءالدوله در اجلال و اکرام و تحصیل مرام و تبجیل محل آنچه لایق جلالت حال سلطان و موافق کمال و فضایل او بود تقدیم داشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 388 ). || بَجَل گفتن کسی را؛ یعنی بس است و بسنده است ترا جایی که رسیدی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ معین
(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) بزرگ داشتن ، احترام کردن .
فرهنگ عمید
۱. گرامی داشتن. ۲. بزرگ شمردن. ۳. احترام کردن.
فرهنگ فارسی
گرامی داشتن، بزرگ شمردن، احترام کردن ۱- ( مصدر ) بزرگ داشتن بزرگ شمردن احترام کردن . ۲- ( اسم ) بزرگداشت . جمع : تبحیلات .