بلاتکلیف. [ ب ِ ت َ ] ( ع ص مرکب ) ( از: ب + لا ( نفی ) + تکلیف ) بدون تکلیف. بی تکلیف. آنکه نداند چه کار باید بکند. ( فرهنگ فارسی معین ). که نداند چه بایدش کردن.
فرهنگ معین
( ~. تَ ) [ ع . ] (ص . )آن که نداند چه کار باید بکند، بدون تکلیف .
فرهنگ فارسی
آنکه نداند چه کار باید بکند بدون تکلیف بی تکلیف یا بلاتکلیفی . حالت و کیفیت بلا تکلیف بی تکلیفی . بدون تکلیف ٠ بی تکلیف ٠ آنکه نداند چه کار باید بکند٠ که نداند چه بایدش کردن
ویکی واژه
آن که نداند چه کار باید بکند، سرگردان، بدون تکلیف.