حصری

لغت نامه دهخدا

حصری. [ ح ِ ] ( ع اِ ) کشتی خرد که بسازند از کرته وگیاه. ( مهذب الاسماء ). در نسخه ای : از کرنه و گیاه.
حصری. [ ح ُ ] ( ص نسبی ) سمعانی گوید: نسبت است به حُصر. ج ِ حصیر.
حصری. [ ح ُ ] ( اِخ ) حصیری. شاعری فارسی زبان. در بعضی نسخ خطی لغت نامه اسدی بیت ذیل از او برای شنگ و مشنگ شاهد آمده است و در نسخه دیگر خطیری است . و ظاهراً این از قصیده ای در جواب قریعالدهر بوده است :
چه زنی طعنه که با خیران خیرند همه
که توئی خیر و توئی مسخره و شنگ و مشنگ.
رجوع به خطیری شود.
حصری. [ ح ُ ] ( اِخ ) بغدادی ابوالحسن علی. بصری بود و ببغداد نشستی و صحبت با شبلی داشتی. معبر عظیم بود و با اصحاب خود سماع کردی. در پیش خلیفه او را غمز کردند. خلیفه از وی تحقیقاتی کرده و رهایش کرد. ( از تذکرة الاولیاء ج 2 صص 288 - 291 ). وی به سال 361 هَ. ق. در بغداد درگذشت. ( تاریخ گزیده چ عکسی ص 783 ).
حصری. [ ح ُ ] ( اِخ ) علی بن عبدالغنی. ملقب به شیخ القراء. مقری است.
حصری. [ ح ُ] ( اِخ ) قیروانی ابراهیم بن علی بن تمیم ، مکنی به ابی اسحاق ( 390 - 453 هَ. ق. ). شاعری از مردم قیروان علاوه بر کتبی که در ذیل نام او ابراهیم بن علی... بدو نسبت داده شد، او راست : کتاب نورالطرف و نورالظرف. رجوع به ابراهیم بن علی... در این لغت نامه و عیون الانباء جزء اول ص 139 و معجم الادباء ج 1 ص 385، و ابن خلکان ج 1 و ص 15 و تتمه صوان الحکمة و قاموس الاعلام ترکی و اعلام زرکلی و خاندان نوبختی و معجم المطبوعات شود.
حصری. [ ح ُ ] ( اِخ ) قیروانی علی بن الحصری ، مکنی به ابی الحسن. شاعری است قیروانی و او پسرخاله حصری ، ابراهیم بن علی بن التمیم قیروانی است. ( روضات الجنات ).
حصری. [ ح ُ ] ( اِخ ) نصربن ابوالفرج. ملقب به برهان الدین و مکنی به ابی الفتوح و معروف به حصری. محدث است. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

نصر ابن ابوالفرج ملقب به برهان الدین مکنی بابی الفتوح و معروف به حصری محدث است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد فال ای چینگ فال ای چینگ فال سنجش فال سنجش فال کارت فال کارت