شارد
شارد. [ رِ ]( ع ص ) استر رمنده. ( دهار ). رمنده. ( منتهی الارب ). رموک. گریزنده. نفور. چموش. شموس. جموح. ( منتهی الارب ).فرار. هارب. ج ، شَرَد. ( اقرب الموارد ) :
عصمت یا نار کونی باردا
لاتکون النار حراً شاردا.( مثنوی ).
شارد. [ رِ ] ( ع ص ) مجازاً به معنی پریشان. ( غیاث اللغات ). سرگردان. یاوه. گریخته. ( یادداشت مؤلف ).
شارد. [ رَ ] ( اِخ ) شارذ. نام بتخانه ای است در کشمیر. رجوع به تحقیق ماللهند ص 56 و 57 شود.
(رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) نافرمان ، سرکش .
۱. رمنده، رمیده، گریخته.
۲. آن که از اطاعت سر باز بزند، نافرمان.
( اسم ) نافرمان سرکش جمع : شرد .
یا شارذ نام بتخانه ای است در کشمیر