شارد

لغت نامه دهخدا

شارد. [ رِ ]( ع ص ) استر رمنده. ( دهار ). رمنده. ( منتهی الارب ). رموک. گریزنده. نفور. چموش. شموس. جموح. ( منتهی الارب ).فرار. هارب. ج ، شَرَد. ( اقرب الموارد ) :
عصمت یا نار کونی باردا
لاتکون النار حراً شاردا.( مثنوی ).
شارد. [ رِ ] ( ع ص ) مجازاً به معنی پریشان. ( غیاث اللغات ). سرگردان. یاوه. گریخته. ( یادداشت مؤلف ).
شارد. [ رَ ] ( اِخ ) شارذ. نام بتخانه ای است در کشمیر. رجوع به تحقیق ماللهند ص 56 و 57 شود.

فرهنگ معین

(رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) نافرمان ، سرکش .

فرهنگ عمید

۱. رمنده، رمیده، گریخته.
۲. آن که از اطاعت سر باز بزند، نافرمان.

فرهنگ فارسی

( اسم ) نافرمان سرکش جمع : شرد .
یا شارذ نام بتخانه ای است در کشمیر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال درخت فال درخت فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تک نیت فال تک نیت