لغت نامه دهخدا
دراز. [ دَ / دِ ] ( ص ) طویل. مقابل کوتاه. طولانی. نقیض کوتاه. ( برهان ). مستطیل. مستطیله. طویله. مقابل قصیر. طویل و آن یا طولی است عمودی ، چنانکه از بالائی بدان بینند، چون : گیسوانی ،دستی ، ریشی دراز یا مقابل پست و آن طولی باشد عمودی ، چون از زیر بدان نگرند؛ قامتی ، کوهی دراز؛ بلند و طویل القامه. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ). یا طولی است افقی مقابل عریض و پهن ، چنانکه دیواری و راهی و غیره. مرادف ممتد و کشیده و مدید. أخدب. أذب. ( منتهی الارب ). أشجع. ( منتهی الارب ) ( دهار ). أشق. ( تاج المصادر بیهقی ). أشوس. اطریح. أعط. اغین. امق. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). تلیع. جرواط. جسرب. جعشوش. جلادح. جلجب. جلعاب. خبق. خدب. خرانف. خنب. خندیذ. ذنب. سابغ. سباطر. سبط. سبیطر. سرطل. سریاح. سقب. سلب. سلحم. سلهب. سلهج. سلهم. سمروت. سمرود. سندری. سوحق. شبحان. شجب. شجوجاء. شجوجی. شحسار. شحشاح. شحشحان. شرجب. شرداح. شرعب. شرعبی. شرمح. شرواط. شعشاع. شعشع. شعلع. شعنلع. شغموم. شمخاط. شمخط. شمخوط. شمطوط. شمق. شمقمق. شمقة. شناق. شنخب. شنعم. شنغاب. شیحان. صعل. صقعب. صلهب. صیهد. طرحوم. طرعب. طوال. طویل. طویلة. عرطل. عرطلیل. عشنط. علود. عماهج. عمرد. عمرط. عمرود. عمهج. عمهوج. عنطنط. عیطل. قد. قسیب. قنور.قهنب. قهنبان. قهوس. قیدود. مخبونة. مخن. مسبغل. مسعر. مسموک. مصلهب. معن. میلع. هجنع. هدید. هرجاب. هرجب. هقور. هلقام. هیجبوس. ( منتهی الارب ) :
چرات ریش دراز آمده ست و بالاپست
محال باشد بالا چنان و ریش چنین.منجیک.پیری و درازی وخشک شنجی
گویی به گه آلوده لتره غنجی.منجیک.سواران و گرسیوز جنگساز
برفتند بانیزه های دراز.فردوسی.بدوگفت کان دودگون ِ دراز
نشسته بر آن ابلق سرفراز.فردوسی.درفشی پس پشت پیکرگراز
سرش ماه سیمین و بالا دراز.فردوسی.به بالا دراز و به اندام خشک
بگرد سرش جعد مویی چومشک.فردوسی.اگر دیو و شیر آید ار اژدها
ز چنگ درازش نیابد رها.فردوسی.بدان پهلوان بازوان دراز
همی شاخ بشکست آن سرفراز.فردوسی.پدیدآمد از دور چیزی دراز
سیه رنگ و تیره تن و تیزتاز.فردوسی.هزاران پس پشت او سرفراز