حوایج

لغت نامه دهخدا

حوایج. [ ح َ ی ِ ] ( ع اِ ) توابل. دیگ افزارها. || ج ِ حاجة و این خلاف قیاس است. ( منتهی الارب )( از ناظم الاطباء ). ج ِ حاجة. مأخوذ از تازی ، کارهای لازم و حاجت ها. ( ناظم الاطباء ). رجوع به حوائج شود.

فرهنگ معین

(حَ یِ ) [ ع . حوائج ] (اِ. ) جِ حاجت . ۱ - نیازها، احتیاج ها. ۲ - کارهای لازم .

فرهنگ عمید

= حاجت

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع حاجت . ۱ - نیازها احتیاجها نیازمندیها . ۲ - کارهای لازم . ۳ - ما یحتاج مطبخ لوازم آشپز خانه . ۴ - تره که از آن نانخورش سازند .

ویکی واژه

حوائج
جِ حاجت.
نیازها، احتیاج‌ها.
کارهای لازم.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال ارمنی فال ارمنی فال اعداد فال اعداد فال احساس فال احساس