لغت نامه دهخدا
جسم. [ ج ِ ] ( ع اِ ) تن و اعضاء از مردم و از دیگر انواع بزرگ خلقت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). تن. ( مهذب الاسماء نسخه خطی ) ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). تن آدمی. ( دهار ). تن. بدن. ( فرهنگ فارسی معین ). قالب. کالبد. پیکر. ( یادداشت مؤلف ). ج، اَجسام، جُسوم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج، اَجسام، اَجْسُم، جُسوم. ( اقرب الموارد ). ابوالبقا گوید: اجزاء جسم به تجزیه و قسمت شدن از جسم بودن خارج نمیشود، بعکس شخص که با تجزیه شدن از مصداق شخص بودن می افتد. ( از اقرب الموارد ). || ( اصطلاح کلام ) در عرف متکلمین، آنچه عرض و طول و عمق دارد و گویند چیزی مرکب از دو جزء و یا از بیشتر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). هر چیزی که دارای ماده باشد. هر چیزی که دارای دو جزء و یا زیاده تر بود. ( ناظم الاطباء ). نزد معتزله، مجتمعی از جواهر بطول و عرض و عمق. ( از یادداشت مؤلف ). در اصطلاح متکلمان، چیزی است که دارای حیز باشد و قبول انقسام در یک جهت یا بیشتر نماید، بنابراین حداقل جسم باید از دو ذره ( جوهر فرد ) ترکیب یافته باشد و این عقیده برخی از اشاعره است و قاضی گوید هر یک از دو جوهر فرد جسم باشد نه مجموع دو جوهر فرد و بر این گفته استدلالی دارد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و برای تفصیل بیشتر به کتاب فوق رجوع شود. نزد متکلمان، چیزیست مرکب از دو جزء و یا بیشتر. ( بحرالجواهر ). || ( اصطلاح فلسفه ) چیزی که مرکب بود از ماده و صورت آنرا جسم خوانند. ( از اساس الاقتباس ص 38 ). چیزی که دارای ماده باشد و فضایی را اشغال کند. هر چیز که دارای طول و عرض و عمق باشد و بتوان آنرا با حواس پنجگانه درک کرد. ( فرهنگ فارسی معین ). مقدار صاحب ابعاد طول و عرض و عمق. ( از مفاتیح العلوم ). جوهری است که ابعاد سه گانه ( طول و عرض و عمق ) را بپذیرد و گویند: جسم ترکیب یافته است از جوهر. ( از تعریفات جرجانی ). آن چیز که یافته شود به بسودن و قائم بود به تن خویش، و جایگاه خویش پر کرده دارد و چیزی دیگر از آنکه ماننده او بود با وی در جایگاه او نتواند بودن. ( از التفهیم ). موجودی که مرکب از هیولا و صورت باشد. ( از نفائس الفنون ). آن بود که آنراطول و عرض و عمق بوده یعنی درازی و پهنای و ژرفا. ( از جهان دانش ). صاحب دستورالعلما آرد: جسم چیزی است که ابعاد سه گانه طول و عرض و عمق را قابل باشد یعنی تقسیم در جهات طول و عرض و عمق را قبول دارد. پس اگر قبول کننده انقسام جوهر باشد جسم طبیعی و اگر جوهرنباشد جسم تعلیمی است. بدین قرار لفظ «جسم » به اشتراک معنوی بر جسم طبیعی و جسم تعلیمی اطلاق شود و برخی از حکماء را عقیده بر آن است که اشتراک لفظی است و لفظ «جسم » برای هر یک جداگانه وضع شده است و بیشتر بر آنند که لفظ «جسم » تنها برای جسم طبیعی وضع شده و حقیقت در آن است و اطلاق آن بر جسم تعلیمی بمجاز است و دلیل بر آن اینکه متبادر از لفظ «جسم » جسم طبیعی است نه جسم تعلیمی و تبادر از امارات حقیقت باشد. و تعریف جسم طبیعی به این تعبیر که: جوهریست که ابعاد سه گانه را بپذیرد، مبتنی بر عقیده حکما و معتزله است و بعقیده اشاعره جسم جوهری باشد که قبول انقسام نماید. ( از دستورالعلماء ج 1 ص 400 ). || نزداهل هیأت، جسم امتدادی است در سه جهت. ( بحر الجواهر ). جوهری مرکب از حال و محل. ( از یادداشت مؤلف ).