جافی

لغت نامه دهخدا

جافی. ( ع ص ) خشن و تندخوی. جافی الخلیقه ؛ غلیظ و درشت نهاد. ( اقرب الموارد ). || جفا کننده. ستمگر. ظالم. جفاکار :
از این زمانه جافی و گردش شب و روز
شگرف گشت صبور و صبور گشت شگرف.کسائی.نجوید جز که شیرین جان فرزندانش این جافی
ندارد سود با تیغش نه جوشنها نه خفتانها.ناصرخسرو.اگر ز گردش جافی فلک همی ترسی
چنان بسان ستوران چرا همی خفتی.ناصرخسرو.گسستم ز دنیای جافی امل
ترا باد بند و گشای عمل.ناصرخسرو.آنکه بارها دستبرد زمانه جافی دیده بود سبک روی بکار آورد. ( کلیله و دمنه ).
جیفه دشمنان جافی تو
از زبانی بدام و دد مرساد.خاقانی.خاص کردش وزیر جافی رای
با جفا هیچ کس ندارد پای.نظامی.چه میگویم نئی تو مرد این اسرار دین پرور
که تو از دنیی جافی بماندی در نگونساری.عطار.که لئیمان در جفا صافی شوند
چون وفا بینند خود جافی شوند.مولوی.|| قرار ناگیرنده بجای خود. ( آنندراج ). || ( ص ) ثوب جافی ؛ لباس خشن. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

[ ع . ] (اِفا. ) جفاکار.

فرهنگ عمید

۱. جفاکننده، جفاپیشه.
۲. بدخو، خشن، تندخو.

فرهنگ فارسی

جفاکننده، جفاپیشه، بدخو، خشن وتندخو
( اسم ) جفا کننده جفا کار جور کننده . جمع جفاه ( جفات ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم