لغت نامه دهخدا
تاج خروس. [ ج ِ خ ُ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) تکه گوشت سرخی که روی سر خروس است. ( فرهنگ نظام ). پاره ای گوشت سرخ، برهنه از پر که بر سر خروس است. گوشت پاره سرخ و مضرس که بر فرق خروس برآمده است. خوچ. خوچه. خودخروج. خود خرده. ( برهان ):
عرف. تاج خروس. معرفه؛ تاج خروس. ( منتهی الارب ). رجوع به تاج شود.
تاج خروس. [ خ ُ ] ( اِ مرکب ) گلی است که برگهای کلفت و قرمز مثل تاج ِ خروس دارد و نام دیگرش بستان افروز و عبهر است. ( فرهنگ نظام ). گلی است سرخ رنگ که در دیارما [ هند ] آنرا کلفه گویند. ( غیاث اللغات ). گل یوسف؛ گل بستان افروز را گویند که گل تاج خروس باشد و بعضی گل زرد را گفته اند. ضومر؛ گل بستان افروز است و آنرا تاج خروس هم می گویند، بوئیدن آن عطسه آورد. اماریطن. حوراسفند. طروقون. صریرا. ( برهان ). دج الامیر. زلایف الملوک. گل حلوا. زلف عروسان، تاج خروس که برگ پای گلهای کوچک آن رنگین و بزرگ میشوند و چون تشکیل سنبله های بزرگ میدهند اقسام آن رابرای زینت میکارند. ( گیاه شناسی گل گلاب ص 275 ). || تاج خروس عادی، نوعی است از تاج خروس. || تاج خروس رشته ای نوعی است از تاج خروس.