بی ریش

لغت نامه دهخدا

بی ریش. ( ص مرکب ) ( از: بی + ریش ) آنکه ریش بر زنخ ندارد. ( یادداشت مؤلف ). کوسه : کوسه بی ریش دلی تنگ داشت. ( یادداشت مؤلف ). || ساده عذار و ساده رو. ( آنندراج ). کودکی که ریش در نیاورده باشد. غیر ملتحی. ( ناظم الاطباء ). امرد. ( یادداشت مؤلف ) : نوشتکین... بحکم آنکه امارت کوزکانان او داشت و آن جنگ بخواست هرچند بی ریش بود و در سرای بود امیر اجابت کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 572 ).
جواب داد سلام مرا بگوشه ٔریش
چگونه ریشی مانند یک دو دسته حشیش
مرا بریش همی پرسد ای مسلمانان
هزار بار بخوان من آمده بی ریش .انوری.رجوع به ریش شود. || پسر بد. پسر بدکاره. مخنث. مکیاز. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ معین

(ص مر. ) مخنُث ، اَمْرَد.

فرهنگ عمید

پسری که هنوز ریش درنیاورده.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه ریش ندارد بی مو. ۲ - امرد مخنث .

ویکی واژه

مخنُث، اَمْرَد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم