ریشی

لغت نامه دهخدا

ریشی. ( حامص ) ریش بودن. مجروح بودن. زخمی بودن. زخم بودن. جراحت داشتن. ( از یادداشت مؤلف ) : اربیاسوس گوید: طویل ( از زراوند ) ریشی رحم را موافق تر است. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
ریشی. ( اِخ ) دهی از بخش صفی آباد شهرستان سبزوار. دارای 110 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و پنبه و میوه و راه آن اتومبیل رو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

فرهنگ فارسی

ده از بخش صفی آباد شهرستان سبزوار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اوراکل فال اوراکل فال اعداد فال اعداد فال انبیا فال انبیا فال انگلیسی فال انگلیسی