بگنی

لغت نامه دهخدا

بگنی. [ ب َ ] ( اِ ) پگنی. شرابی باشد که ازبرنج و ارزن و جو و امثال آن سازند و آنرا به عربی نبیذ و بلفظ دیگر بوزه گویند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( جهانگیری ). شراب برنج وارزن و امثال آن. ( رشیدی ). نبیذ. بوزه. هک النبیذ فلاناً؛ دریافت او را بگنی. ( منتهی الارب ) :
بخور بی رطل و بی کوزه میی کو بشکند روزه
نه ز انگورست و نز شیره نه از بگنی نه از بخسم.مولوی.مست گشتم ز جرعه بگنی
شد مزاجم ز بنگ مستغنی.نزاری ( از رشیدی ) ( از انجمن آرا ).- بگنی ارزن و جو ؛ مِرز. ( منتهی الارب ).
- بگنی جو ؛ جَعة. ( منتهی الارب ).
- بگنی ارزن ؛ نبیذ ذرت. ( از صراح ).

فرهنگ معین

(بَ گَ ) ( اِ. ) شرابی که از برنج و ارزن و جو و مانند آنها سازند.

فرهنگ عمید

نوشابه ای که از برنج، ارزن، یا جو تهیه می شود، نوعی شراب، بوزه: مست گشتم ز جرعهٴ بگنی / شد مزاجم ز بنگ مستغنی (نزاری: مجمع الفرس: بگنی ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) شرابی که از برنج و ارزن و جو و مانند آنها سازند بوزه .

ویکی واژه

شرابی که از برنج و ارزن و جو و مانند آنها سازند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال آرزو فال آرزو فال لنورماند فال لنورماند