بندش

لغت نامه دهخدا

بندش. [ ب َ دَ ] ( اِ ) پنبه حلاجی کرده و گلوله نموده باشد بجهت رشتن. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). پنبه محلوج. ( آنندراج ). پنبه برزده و گردکرده ریسیدن را و نیز باغنده و پاغنده و پیچک و بندک و غنده و کندش و گلن نیز گویند و هندکاله نامندش. ( شرفنامه منیری ).
بندش. [ ب َ دِ] ( اِ ) نقش کردن سیم و زر باشد بر نهج خاص. ( برهان )( آنندراج ). نقش و کنده کاری سیم و زر و نصب آنها. ( ناظم الاطباء ). || حد و سد. || نیت و قصد. || ضبط و استحکام. || ایجاد و اختراع. || پرداخت افسانه و حکایت دروغ. || ساختگی حساب دروغ. || انشاء و فصاحت در کلام. ( ناظم الاطباء ) ( اشتینگاس ).

فرهنگ معین

(بَ دَ ) ( اِ. ) پنبة حلاجی کرده و گلوله ساخته به جهت رشتن .

فرهنگ عمید

پنبۀ زده شده و گلوله کرده شده برای رشتن، غنده، بنجک.

فرهنگ فارسی

( اسم ) پنب. حلاجی کرده و گلوله ساخته بجهت رشتن .
پنب. حلاجی کرده و گلوله نموده باشد بجهت رشتن . پنب. محلوج . پنب. بر زده و گرد کرده ریسیدن را و نیز باغنده و پاغنده و پیچک و بندک و غنده و کندش و گلن نیز گویند و هند کاله نامندش . یا حد و سد . یا نیت و قصد . یا ایجاد و اختراع .

ویکی واژه

پنبة حلاجی کرده و گلوله ساخته به جهت رشتن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ارمنی فال ارمنی فال تماس فال تماس فال راز فال راز فال تخمین زمان فال تخمین زمان