لغت نامه دهخدا
خوبان همه سپاهند اوشان خدایگانست
مر نیک بختیم را بر روی او نشان است.رودکی.خدایگانا پامس ( بامس ) به شهر بیگانه
فزون ازین نتوانم نشست دستوری.دقیقی.بسان عمر و عطای خدایگان بزرگ
ابوالمظفر شاه چغانیان احمد.منجیک.بستاند آن دیار و ببخشد به بنده ای
بخشیدنست عادت و خوی خدایگان.فرخی.خدایگان مهان خسرو جهان مسعود
که روزگارش مسعود باد و سخت جوان.فرخی.آن هم ملک مروت و هم نامور ملک
وآن هم خدایگان سیر و هم خدایگان.فرخی.گفتم چه خوانمش که ز نامش رسم بمدح
گفتا امیر و خسرو و شاه و خدایگان.فرخی.در زیر امر اوست جهان یا جهان خود اوست
یارب خدایگان جهانست یا جهان.عنصری.خدایگان خراسان و آفتاب کمال
که وقف کرد بر او ذوالجلال عز و جلال.عنصری.خدایگان فلکست و نگفت کس که فلک
مکان دیگر دارد کش اندروست مدار.( از تاریخ بیهقی ).خدایگانا برهان حق بدست تو بود
اگرچه باطل یک چند چیره شد نهمار.( از تاریخ بیهقی ).خدایگانا چون جامه ای است شعر نکو
که تا ابد نشود پود او جدا از تار.( از تاریخ بیهقی ).در تاریخ ملوک الفرس بسیار نسختها تأمل کردم که ایشان خدای نامه خوانند که پادشاهان را خدایگان خواندندی. ( مجمل التواریخ و القصص ). پیغامبر [ علیه السلام ] گفتا [ رسولان پرویز را ] این چه شکل است گفتند: «امرنا خدایگان بقص اللحی و عفوالشارب »؛ یعنی که ما را خدایگان فرمود که ریش پست کنیم و سبلت بگذاریم. ( مجمل التواریخ و القصص ).
خدایگانا این داستان معروفست
که کرد بنده به شعر خود اندرون تضمین.مسعودسعد.خدایگانا شاها ز عدل وجود تو هست
بماه دی همه گیتی چو باغ در خرداد.مسعودسعد.خدایگان زمانه مظفر و منصور
بزر فشاندن بر خلق دستها بگشاد.مسعودسعد.خدایگان جهانی و شاه بافرهنگ