روایت کردن

لغت نامه دهخدا

روایت کردن. [ رِ ی َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) از قول کسی سخن یا خبری گفتن. نقل کردن. ( ناظم الاطباء ). نقل کردن گفته کسی. از گفته دیگری به غیبت او نقل کردن : اثر، اثارة؛ روایت کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) : اردشیر بابکان بزرگتر چیزی که از وی روایت کنند آن است که وی دولت ِ شده عجم را بازآورد. ( تاریخ بیهقی ).
خبر آری که این روایت کرد
جعفر از سعد و سعد از اسماعیل.ناصرخسرو.روایت کند ابوالقاسم از پدرش غسان... ( تاریخ بخارا ).
عطار در دل و جان اسرار دارد از تو
چون مستمع نیابد پس چون کند روایت ؟!عطار.من ز جان جان شکایت می کنم
من نیم شاکی روایت می کنم.مولوی.و رجوع به روایت و روایة شود.
|| بیان کردن حدیث. ( ناظم الاطباء ). حکایت کردن سخن پیغامبران و امامان. و رجوع به روایةو روایت شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) از قول کسی سخنی خبر یا حدیثی نقل کردن .

ویکی واژه

riferire
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال میلادی فال میلادی فال سنجش فال سنجش فال پی ام سی فال پی ام سی فال تاروت فال تاروت