زیف

لغت نامه دهخدا

زیف. ( اِ ) زفت را گویند و آن صمغی باشد سیاه که بر سر کچلان چسبانند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ) ( اوبهی ) ( ناظم الاطباء ) ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 248 ). || گناه. ( برهان ) ( آنندراج ) ( اوبهی ) ( ناظم الاطباء ). || بی ادبی بود. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 257 ) ( از برهان ) ( از فرهنگ فارسی معین ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). قیاس شود با پهلوی «زفان » ( سخن بی معنی و پوچ ). گفتار بی معنی و جفنگ. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
کی بر او زر و سیم عرضه کنم
خویشتن را بگفت راد کنم
من بدین مکر و حیله زر ندهم
بر ره زیفش اوستاد کنم.حکاک ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 247 ). || ( ص ) در زمان سوزنی در خراسان دور، لوتره گویان ، زیف را بمعنی زشت مطلق استعمال می کرده اند مقابل نیکو. به لوترا زشت مقابل دخ یعنی نیکو. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). بد. ( فرهنگ نظامی ، گنجینه گنجوی ص 284 ) :
همیشه تا که بود زیف زشت ودخ نیکو
به لفظلوتره گویان یاوه گوی کرخ
ز چرخ باد همه شغل دشمنان تو زیف
ز بخت باد همه کار دوستان تو دخ.سوزنی ( یادداشت ایضاً ).گفت این قوم ظریف همه هستند حریف
باد بی اینها زیف گردد اندر حلقو.سوزنی ( یادداشت ایضاً ).ز هر زاغی بجز چشمی نجویم
بهر زیفی جز احسنتی نگویم.نظامی ( گنجینه گنجوی وحید ص 284 ). || در عربی زر قلب و ناسره باشد. ( برهان ). سیم ناسره و مردم ناکس. ( نسخه ای از اسدی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). زر ناسره و ناروا. ( غیاث ) :
کردی گرو دو بالش... را به زیف و سیم
با ریش همچو حشو نهالی و مرفقه.سوزنی ( یادداشت ایضاً ).عیار دهر کم از راست دیدم زاتش همت
زرش زیف است و چون آتش به ارزانیست ارزانی.خاقانی.چه عجب زیر که نشیند آب
که زر زیف و آب سیم سره است.خاقانی.تا من به مشاطگی این عروس قیام نمایم و زیف این بضاعت پیش امیر، بامیری پر کار کنم. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 14 ).
از درون زیفی و بیرون سرخ رو لیکن چه سود
بوته دوزخ همی بیرونت آرد از عیار.کمال الدین اسماعیل.دیده چون بی کیف هر باکیف را
دیده پیش از کان صحیح و زیف را.

فرهنگ معین

(زَ ) (اِ. ) گناه ، بزه ، بی ادبی .
(زِ یا زَ ) [ ع . ] (ص . ) ناسره ، قلب (زر، سیم ، پول ).

فرهنگ عمید

زروسیم ناسره، غش دار، پول قلب.
۱. گناه.
۲. بی ادبی.
۳. ناکسی.

فرهنگ فارسی

زروسیم ناسره، غش دار، پول قلب
( اسم ) بی ادبی
۱ - مردی از نسل یهودا اول تواریخ ایام ۲ . ۱۶:۴ - شهریست در قسمت جنوبی یهودا .

ویکی واژه

ناسره، قلب (زر، سیم، پول)
گناه، بزه، بی ادبی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم