خراب

لغت نامه دهخدا

خراب. [ خ َ ] ( ع مص ) ویران شدن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از تاج المصادر زوزنی )( دهار ). || ( اِمص ) ویرانی. بیرانی. ( از منتهی الارب ) ( یادداشت بخط مؤلف ) ( دهار ) :
ز مهر و کین تو چرخ و فلک گوهر ساخت
که هر دو مایه عمران شد و اصل خراب.مسعودسعدسلمان. || ( اِ ) محل مهجور. ( ناظم الاطباء ). ویرانه. محل خراب شده. مخروبه. بیغوله. ج ، اخربه ، خرب :
بودم حذور همچو غرابی برای آنک
همچون غراب جای گرفتم بر این خراب.مسعودسعدسلمان.جغد شایسته تر آمد بخراب.ادیب صابر.خراب عالم و ما جغدوار این نه عجب
عجب از آنکه نمانند جغد را بخراب.سوزنی.به سخن در خراب گنج نهد
به سخن گنج را خراب کند.خاقانی.زآن بهشتم بدین خراب افکند
گم شد از من چو روز گشت بلند.نظامی.آتش بیار و خرمن آزادگان بسوز
تا پادشه خراج نخواهد خراب را.سعدی.- امثال :
خراب را خراج نباشد.
|| ( ص ) ویران. مقابل آباد. ( از برهان قاطع ) ( از رشیدی ) ( از جهانگیری ) ( از انجمن آرای ناصری ) ( از ناظم الاطباء ) ( از غیاث اللغات ) ( ترجمان علامه جرجانی ). مقابل معموره :
سروبنان کنده و گلشن خراب
لاله ستان خشک و شکسته چمن.کسائی.مرا گفت بگیر این و بزی خرم و دلشاد
وگر تنت خراب است بدین می کنش آباد.کسائی.شد آن شهر آباد یکسر خراب
به سر بر همی تافتی آفتاب.فردوسی.چرا غم خورم زین جهان خراب
دمی خوش برآرم ز جام شراب.فردوسی.بدو درنشیند نگردد خراب
ز باران و از برف و از آفتاب.فردوسی.دفتر به دبستان بود و نقل به بازار
وین نرد بجایی که خرابات خرابست.منوچهری.فرونشانَد آشوبها را و بمیرانَد فتنه ها را و خراب کند علامتهای آنرا. ( تاریخ بیهقی ).
ای سپرده عنان دل به خطا
تنت آباد و دل خراب وجان بی آب.ناصرخسرو.ترسم که زیر پای زمانه ی خراب گر
آن باغها خراب شود و آن خانه ها تلال.ناصرخسرو.خراب کرده ٔهر کس تو کرده ای آباد
مباد هرگز آبادکرده تو خراب.امیرمعزی.

فرهنگ معین

(خَ )۱ - (ص . ) ویران .۲ - (اِمص . )ویرانی . ۳ - سیاه مست .

فرهنگ عمید

۱. ویران، مخروبه: ساختمان خراب.
۲. فاقد حالت عادی: روحیهٴ خراب.
۳. ازکارافتاده: دستگاه خراب.
۴. گندیده، فاسد: میوۀ خراب.
۵. آشفته: موی خراب.
۶. [مجاز] بی رونق: بازار خراب.
۷. [عامیانه، مجاز] بیمار، بدحال: حال خراب.
۸. [مجاز] بدمست: مست و خراب.
۹. [مجاز] نادرست، تباه.

فرهنگ فارسی

ویران، تباه، ضد آباد، خرب واخربه جمع
۱ - ( مصدر ) ویران شدن . ۲ - ( اسم ) ویرانی . ۳ - ( صفت ) ویران مقابل آباد . ۴ - تباه ضایع مقابل آباد . ۵ - مست لایعقل .
بن جبیر بن نعمان وی از صحابیان بود که بسال ۴٠ ه. ق . در مدینه فرمان یافت و از او نسلی نماند .

ویکی واژه

marcio
guasto
ویران.
ویرانی.
سیاه مست.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم