خبط

لغت نامه دهخدا

خبط. [ خ َ ] ( ع مص ) سخت زدن کسی را . ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از معجم الوسیط ) ( از تاج العروس ) ( ازاقرب الموارد ). || سخت پا سپر کردن چیزی را. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). سخت زیر پا لگد مال کردن. وطئه وطاً شدیداً. ( از متن اللغة ) ( از معجم الوسیط ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). || زدن شتر دست خود را بر زمین. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از معجم الوسیط ) ( از اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). || بشمشیر زدن قوم را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از معجم الوسیط ) ( از متن اللغة ) ( از تاج العروس ). || بعصا برگ درخت ریختن. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از معجم الوسیط ) ( از تاج العروس ). || برگزاف و بیراه رفتن بشب. ( از متن اللغة ) ( از معجم الوسیط ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). || بدیوانگی و اذیت داشتن دیو فلان را. ( از متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || داغ خباط بر سرین شتر یا بر روی آن نهادن. ( منتهی الارب ) ( متن اللغة ) ( معجم الوسیط ) ( اقرب الموارد ). || انداختن کسی خود را تا بخواب رود آنجا که هست. ( از منتهی الارب ) ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) ( معجم الوسیط ) ( تاج العروس ). || احسان خواستن از کسی بدون قرابت و سابقه احسان . ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) ( متن اللغة ) || بخیر احسان کردن با کسی بدون قرابت و سابقه احسان . ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). || استاده شدن. || انعام کردن کسی را با شناختگی. || بر غیر نظام کاری کردن و قولی گفتن. ( از منتهی الارب ). منه : هو یخبط خبط عشواء. || زکام شدن مرد پیش از سرما. در این مورد فعل بصورت مجهول بکار میرود. ( از منتهی الارب ). || دق الباب کردن . ( از معجم الوسیط ).
خبط. [ خ َ ب َ ] ( ع اِ ) برگی که از درخت ریخته خشک گردانند و ساییده با آرد و مانند آن آمیخته و با آب سرشته شتر را خورانند. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) || هر برگ که از درخت زده باشند. ( از معجم الوسیط ) ( از منتهی الارب ). || آنچه ستوران آنرا پا سپر کرده و شکسته باشند. ( از منتهی الارب ). آنچه ستوران آنرا لگدمال کرده باشند. ( از متن اللغة ).
خبط. [ خ َ ب َ ] ( اِخ ) نام موضعی است مر جُهَینَه را بر مسافت پنج روز راه از مدینه. ( از منتهی الارب ). یاقوت این ناحیه را چنین وصف میکند نام محلی به سرزمین جُهَینَه و بقبله آن است.بین این ناحیه و مدینه پنج روز راه است و محل آن درکنار دریا می باشد. ( از معجم البلدان یاقوت حموی ).

فرهنگ معین

(خَ ) [ ع . ] (اِمص . ) ۱ - به بیراهه رفتن ، کژروی . ۲ - سهو، اشتباه .

فرهنگ عمید

سهو، اشتباه.
* خبط دماغ: جنون.
* خبط کردن: (مصدر لازم ) اشتباه کردن، به خطا افتادن.

فرهنگ فارسی

بیراه رفتن، براه غلطرفتن، بدون بصیرت بکاری رفتن
۱ - ( مصدر ) بیراه رفتن کژ رفتن . ۲ - بدون آگاهی و بصیرت در امری تصرف کردن . ۳ - سهو کردن اشتباه کردن . ۴ - ( اسم ) کژ روی کج روی . ۵ - سهو اشتباه : (( خبط ایشان در غالب امور واضح و آشکاراست ) ) ۶ - شوریدگی پریشانی آشفتگی : خبط دماغ .
آب کمی که در حوض باقی می ماند .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی خَبَتْ: فرو کش کرد (کلمه خبت به معنای زمین مطمئن و محکم است و به تدریج در معنای نرمی و تواضع استعمال شده)
معنی یَتَخَبَّطُهُ: او را آشفته حال کرده -تعادل روانی و عقلیاش را مختل ساخته (کلمه خبط به معنای کج و معوج وغیر طبیعی و نا منظم راه رفتن است )
تکرار در قرآن: ۱(بار)

ویکی واژه

به بیراهه رفتن، کژروی.
سهو، اشتباه.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال سنجش فال سنجش فال فرشتگان فال فرشتگان فال احساس فال احساس